بی معرفت
پسریدختری را دید و شیفتش شد.ان ها یک ساعتی باهم قدم زدن یهو بنز گران قیمتی جلوشون ترمز کرد.دختر گفت:من دیگه نمیتونم پیاده برم شرمنده وسوار ماشین شد.یهو راننده گفت:من راننده ای اقا هستم لطفا پیاده شید.
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در سه شنبه 29 مرداد 1398برچسب:,;ساعت13:7;توسط PARIA; |
|
|